کلمات من دیریست که پشت میلهها اسیرند
میلههای مرتبی که دفترم را سراسر زندان کردهاند
معلم اول دبستان میگفت: روی خط بنویس بچه
اما او هیچ نفهمید که کلماتم چند سال بعد پشت همین خطها زندانی میشوند
اما تو آمدی و کلید این زندان در پشت لاجورد نگاهت برق میزد
نگاهم کردی، نگاهت کردم
دستانت را گرفتم
و از آن روز صبح، کنار کلماتم در پشت این میلههای منظم
انتظار کلید را میکشم
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem