و اما تو ای مرگ.. ای آشیانهی کهن
ای هزار دستی که میغلتی در گرمای تن
ای که تنهایی و میمیری چو من
با من از غم مگو، شکوه و ماتم مگو
با من از عشق بگو، با من از جان بگو
تو که بیش از همه کس بریدهای طناب عشق
تو که بیش از همه کس دیده بدی سراب عشق
ای که موهای بلندت همه رنگ
تار گیسوی کمندت همچو چنگ
با من از عشق بگو، با من از جان بگو
یا که خود بمیر و آخر راز جانان بگو
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem