مرگ Poem by ali akbari

مرگ

Rating: 4.0

و اما تو ای مرگ.. ای آشیانه‌ی کهن
ای هزار دستی که می‌غلتی در گرمای تن
ای که تنهایی و میمیری چو من
با من از غم مگو، شکوه و ماتم مگو
با من از عشق بگو، با من از جان بگو
تو که بیش از همه کس بریده‌ای طناب عشق
تو که بیش از همه کس دیده بدی سراب عشق
ای که موهای بلندت همه رنگ
تار گیسوی کمندت همچو چنگ
با من از عشق بگو، با من از جان بگو
یا که خود بمیر و آخر راز جانان بگو

Thursday, March 2, 2017
Topic(s) of this poem: death,life,love
COMMENTS OF THE POEM
READ THIS POEM IN OTHER LANGUAGES
ali akbari

ali akbari

Iran
Close
Error Success