خاطرات انزوا Poem by ALI ABDOLLAHI

خاطرات انزوا

كفش پاي راستم
به مرخصي رفته است.
نه چارپايم حالا
نه دوپا

در تثليث ازلي
«نيچه» مي خوانم
شبها به خوابم مي آيد و مي گويد:

عاقبت سبيل مال ات مي كنم!
روزهاست
تلفن روي پيامگير است
امان از صاحبخانه ی سمج!

با ميله بافتني
پايم را مي خارانم

از راست هيچ خيري نديده ام
چپ هميشه چپ بوده است
خسته ام خسته
در اين تقابل سه تايي:
راست دستي، چپ فكري

هيچ باوري

COMMENTS OF THE POEM
READ THIS POEM IN OTHER LANGUAGES
Close
Error Success