شبهاي بلند
حكايت عشقهاي ممنوعه
شادي هاي خُرد
و برگه هاي مرخصي جعلي
روزها
شستن ماشين فرمانده
تي كشيدن راهروها
و امربريِ افسرها
اكنون زير درختِ زبان گنجشكي
جمع اند
و دور از چشم فرمانده
سيگاري
دست به دست مي چرخد
همچنان كه
دودِ سيگار حلقه مي شود در هوا
با فحش هاي شان
مي توانند
به آزادي پرندگان رشك ببرند
This poem has not been translated into any other language yet.
I would like to translate this poem