خیال Poem by Ali Ashjaee

خیال

خیال را چو اسب تاخته
خرد را سپر انداخته
بدین سان بود گوهری ساخته
بدست گوهران نو جهانی پرداخته

نوجهانی ز جنس خیال
نیست خرد را مسیر کمال
چنین است هنرمند را خالق محال
چون هنر را هست خاستگاه عالم سیال

پس گشت خیال نمایان در هنر
آمد خرد را ز حسد نجوای خطر!
'به خودآی به خودآ به خدا خطر'
واین گونه خرد در پی خدا شد خیال زندانی هنر

بگفتند خیال را دیوانه ای
نامیدند خرد را ز فرزانگی
ندانستند آن خردمندان نادان ز خودکامگی
خرد را توهم خانه ایست از بر آسودگی

پس از آن خیال آن آفریدگار آفرینش
شد زنجیر خرد آن بلوا گر هرگونه سازش
آری سازش آری سازش آری سازش
آری سازش از بر مرگ آفریدگار آفرینش

حال خیال آن کودک سرد و بی جان
خرد همچون پدر برو نگهبان
چو ترسی ست در دلش از پی آن
که نبود کودکش یکباره شادمان

Saturday, March 8, 2014
Topic(s) of this poem: imagination
COMMENTS OF THE POEM
READ THIS POEM IN OTHER LANGUAGES
Close
Error Success