سیمرغ شدن هیهات Poem by Mehri Mehraban

سیمرغ شدن هیهات

هم دامم  و هم دانه ، هم مرغم و هم عنقا  
بی طاقت ماندنها ، بی جراُت رفتنها 

هر چند نظر باشد، از من حذرت باشد
لولی وشِ بیمارم ، دور از همه درمانها  

در راه طریقِ عشق ، با خویش  وداع کردم 
وارسته ی جان سختم ، از دام تباهی ها 

لیک  در مرحله ی آخر ، در لحظه پایانی
سیمرغ شدن هیهات ، اُفتاد چه مشکلها 

زیرک تو نخوان این  مرغ ، در دام بلا افتاد  
بیهوده چه پندارند،  آرام به  ساحلها

شوریدگیم  را بین، این آتش جانسوزیست
من یار  نهان کردم، از زخمِ حسودیها

دردش شده درمانم، زخمش شده  تیمارم
‌آن  ناخوشی پنهان ، آن آهویِ صحراها 

من چون حذرم باشد، صیاد چو پر زورست
من را به هوا بردست، این چابکِ  دریاها

یارب  تو نظربنما، از دام رهایم کن  
صیاد پری روییست، من خام ِ پریساها 

POET'S NOTES ABOUT THE POEM
حافظ تا حدی رندانه می گوید
من آدم بهشتي ام اما درين سفر   
 حالي اسير عشق جوانان مهوشم 
شاید از نوشته فوق در وحله ی اول این چنین استنباطی شود. اما در بیتهای آغازین موقعیت شخصی طرح شده که خود را در مرحله ی سیمرغ شدن و رستگاری می یابد ولی در مراحل آخرین کشمکش با یک عشق زمینی را در برابر خود می بیند. من شخصا معتقد به دیدگاه مولوی می باشم که به هواي عشق 'آن سري' این مرحله را، البته با کمک خداوند، طی طریق میکند:  
عاشقي گر زین سر و گر زان سر است                
عاقبـت ما را بـدان سر ، رهبـر است
COMMENTS OF THE POEM
READ THIS POEM IN OTHER LANGUAGES
Close
Error Success